همه از خداییم، پس به سوی خدا برویم.
و تو را دیدم که پاره تن من بلکه همه جان منی، آنگونه که اگر آسیبی به تو رسد به من رسیده است، و اگر مرگ به سراغ تو آید زندگی مرا گرفته است. پس، کار تو را کار خود شمردم و نامه ای برای تو نوشتم تا تو را در سختی های زندگی رهنمون باشد، حال من، زنده باشم یا نباشم. پسرم! همانا تو را به ترس از خدا سفارش می کنم که پیوسته در فرمان او باشی، و دلت را با یاد خدا زنده کنی و به ریسمان او چنگ زنی، چه وسیله ای مطمئن تر از رابطه تو با خداست، اگر سررشته آن را در دست گیری؟ دلت را با اندرز نیکو زنده کن، هوای نفس را با بی اعتنایی به حرام بمیران، جان را بایقین نیرومندکن و با نور حکمت روشنایی بخش، و با یاد مرگ آرام کن. به نابودی از او اعتراف گیر، و با بررسی تحولات ناگوار دنیا به او آگاهی بخش، و از دگرگونی روزگار، و زشتی شب و روز او را بترسان. تاریخ گذشتگان را بر او بنما، و آنچه بر سر پیشینیان آمده است به یادش آور. در دیار و آثارِ ویرانِ رفتگان، گردش کن وبیندیش که با آنها چه کردند؟ از کجا کوچ کرده، ودر کجا فرود آمده اند؟ از جمع دوستان جدا شده و به دیار غربت سفر کردند گویا زمانی نمی گذرد که تو هم یکی از آنانی!.
در ادامه گذری بر نهج البلاغه.
ادامه دارد….